جسارت می خواهد؛
جسارت می خواهد؛ نزدیک شدن به افکار دختری، که روز ها… مردانه با زندگی می جنگد اما شب ها… بالشش از هق هق های دخترانه خیس است
موضوعات مرتبط: حرف دلم
اندازع مامانم دوسش دارم
جسارت می خواهد؛ نزدیک شدن به افکار دختری، که روز ها… مردانه با زندگی می جنگد اما شب ها… بالشش از هق هق های دخترانه خیس است
عشقم سلام!
منم همونيکه هميشه بهش بى محلى کردى…
وقتى فهميدم ازدواج کردى نميدونستم خوشحال باشم يا ناراحت
نميدونستم خوشحال باشم که دارى سرو سامون ميگيرى يا ناراحت از اينکه تموم آرزوهام به باد رفت
سهم من از عشق تو يه حسرت بود يه حسرت بزرگ،حسرت نداشتنت،ميدونم حرفامو درک نميکنى آخه تو که عاشق نبودى
ازدواجتو بهت تبريک ميگم گلم
اميدوارم لياقته داشتنتو داشته باشه ولى يادت باشه يه قلبى هميشه بيقرارته
منم کسى که با تموم تحقيرا و توهينا و بى محليات 3سال عاشقت بود…!
تنها دلگرميم به جمله ى آخرته که گفتى مواظب خودت باش
ميدونى؟ديوونه ميشم وقتى فکر ميکنم قراره ديگه نبينمت!
نميدونم چى بگم آخه حرفام خيلى زياده.فقط بدون بعداز شنيدن خبر ازدواجت تا يک ماه شبا تا صبح گريه ميکردم
يه دنيا حرفو بغضو دلتنگى تو دلمه
قلبم زخميه ولى هميشه جات تو قلبم محفوظه حتى اگه قلبم ازعشقت متلاشى بشه!
وَ تو اے بـانو
هَميـטּرا بِداטּوبَس⇣
صَدام وجَنگ وميـטּوتَركش،
هَمه اش بَهانه بود...
⇦شَهيد⇨فَقط خواست ثابت كُند
⇦چادر⇨در اين سرزَميـטּ
تـا بخواهـےفَدايےدارد...
(~_~)خادم الزهرا س(~_~)
از خودم متنفرم
که واسه کسی اشک می ریختم
که یه ذره براش مهم نبودم...
دارم از تــو حــرف مي زنــم
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــايم خبــر نــدارد
ايــــرادي نــــدارد يــاد تــو
به نوشتــــه هــايم رنــگ مي دهــد
شــايــد ديگــري بخــــواند و آرام گيــــرد
ذهــــن پريشــــانش
یه اتاقی باشه گرم گرم،روشن روشن
کف اتاق سنگ باشه،سفید باشه
تومنو بغل کنی که نترسم
که سردم نشه ... که نلرزم
جوری که تو تکیه دادی به دیوار
پاهاتم دراز کردی
منم اومدم نشستم جلوت
و به تو تکیه دادم
باپاهات محکم منو گرفتی
دوتادستاتم دورم حلقه کردی
بهت میگم چشاتو میبندی؟ می گی آره
بعدچشاتو میبندی
بت میگم قصه میگی برام؟ تو گوشم می گی آره
بعد شروع می کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن
یه عالمه قصه ی طولانی و بلند
که هیچ وقت تموم نمیشه
می دونی میخوام رگ بزنم،رگ خودمو ...
مچ دست چپمو
یک حرکت سریع ... یه ضربه ی عمیق
بلدی که؟!
ولی تو که نمی دونی میخوام رگمو بزنم
تو چشاتو بستی
نمی دونی ...
من تیغ رو از جیبم در میارم
نمی بینی که سریع می برم
خون فواره میزنه،روی سنگای سفید
نمی بینی که دستم میسوزه
لبم رو گاز می گیرم
که نگم آخ
که چشاتو باز نکنی و نبینی منو
تو داری قصه می گی ...
دستم رو میزارم رو زانوم
خون میاد از دستم می ریزه رو زانوم
واززانوم می ریزه رو سنگا
قشنگه مسیرحرکتش
حیف که چشات بسته س،نمیتونی ببینی
تو بغلم کردی ...
می بینی که سرد شدم
محکم تر بغلم میکنی که گرم شم
می بینی نامنظم نفس می کشم
می گی آخـــــی دوباره نفسش گرفته
می بینی ...
هرچی محکم تر بغلم میکنی،سردتر میشم
میبینی ...
دیگه نفس نمی کشم
چشاتو باز می کنی
می بینی که ...
مــــــــــــــــــــردم
می دونی؟
من می ترسیدم خودمو بکشم
ازسرد شدنم ،از خون دیدنم،از تنهایی مردنم ...
وقتی بغلم کردی
دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود
آروم گریه کن دیگه ...
من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیا
بعدش تو هونجوری وسط گریه هات بخندی
گریه نکن دیگه! خب؟
می شکنه دلم
دل و روح نازکمو نشکون
خب؟
سیاهی لبهایم از سیگار و قلیون نیست . . .
لبهایم عزادار حرفهای نگفته دلم است . . .
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم...
کلید قلبم را
در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم
و سربر شانهی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!
کیستی که من
جز او
نمی بینم و نمی یابم ؟!!
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد
ازفردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده...
کیستی
ای مهربان ترین؟
دلــ ــــم گرفته …
حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند
خودت میدانی …
من به این نبودنت عادت ندارم
تــَــنــهــآ چيــز ِ بـــآ كــِــيــفــيــَــتـــ تـــوے زنـــدِگيــمــ ، دَردِ !!
كــﮧ هــَـر چــِـقــَــدر مـــے كــِــشــَــمــ ، پــــآره نــِــمــيــشـــﮧ ..!!