صداش..
داشتم تو پارک راه میرفتم...تو دلم گفتم:خدایا؟یعنی میشه یروز همینجوری اتفاقی یهویی تو خیابون ببینمش؟
همینجوری داشتم راه میرفتم که چشام میخ یه پسر بود...
چه پسر شلخته ای...موهاش شلخته...دستش سیگاره...اه اه اه...
چه وعضشه خب؟
سرش پایین بود:)
داشت با گوشی صحبت میکرد...شونه هاش هم زمان میلرزیدند...
فکر کنم داشت میخندید...یهو صدای دادش بلند شد-د آخه لعنتی چرا؟چرا نمیفهمی دوست دارم؟؟نرو خواهش میکنم !
ای...این که...صداش...صداش چقدر...شبیه ش بود ...فهمیدم که گریه می کرد
سرشو یکم گرفت بالا...خدای من..این این همونه؟؟!!!
صورتی که همیشه شیش تیغ بود حالا ته ریش داشت :(
صورتش اشکی بود...باورم نمیشه...
این همون پسره مغروره؟؟!
دوباره صدای فریادش بلند شد-د آخه لعنتی مگه چی کارت کردم ؟ها؟ من چه گهی خوردم که حالا دارم اینجوری تاوان پس میدم؟مگه من دل کیو شکستم که خدا داره اینجوری ازم انتقام میگیره؟ها...
پاشد وایساد و همزمان با تموم شدم جملش سرشو گرفت بالا...
چشاش میخ چشام شد...
انگاری خشک شده بود...
بازم چشاشو دیدم...یازم بغض کردم...تو چشام اشک جمع شده بود...
دیگه حرف نمیزد...چیزی نمی گفت...
سرشو انداخت پایین...به کسی که پشت خط بود گفت-ولش کن...فهمیدم دارم تاوان چیو میدم...فهمیدم دل کیو شکستم...فهمیدم...
تلفنو قطع کرد...
دیگه سرشو نیوورد بالا...آروم گفت-منو ببخش..
رفت...
موضوعات مرتبط: عکس غمگینمتن غمگین